مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با او
تا سـحـر را گـرفـتـهانـد از ما چـشـم تر را گـرفـتـهانـد از ما کـنج عـزلت نـشـسـتهایم، آری بـال و پـر را گـرفـتـهاند از ما چون درختی که پیر و خشکیده برگ و بر را گـرفـتهاند از ما مـا گــدایـی بــلــد نـبــودیــم و پـشـت در را گـرفـتـهاند از ما بس که نا شکری از بلا کردیم دردسـر را گـرفــتـهانـد از مـا لب مـرز مـیـان ما بـسـتـهست این گـذر را گـرفـتـهانـد از مـا ما فـقـیـران به فکـر عـقـبـائـیم چـارهای نـه؛ نـمانـده انگـاری تـو که از این دلـم خـبـر داری همه رفـتـنـد و من هـمین جایم تـکـیـه دادم بـه کـنـج دیـواری شب به دست خودم ادب کردم چـشـم وا مانده را ز کم کاری دست خـالـی رسـیـدهام ایـنـجـا تـا شــنـیـدم شـمـا خــریــداری این دلـم را بـخــر گـرفــتــارم تا نـدادم به دسـت خـود کـاری تـو بـزرگ قــبـیـلـهای زهــرا کافی است از تو یک نگاه، آری جان به جان آفرین که میدادم این کـرم خـانـهای که وا کرده خـشـت اول عـلـی بـنــا کـرده خـانـه را دسـت فـاطـمــه داده لـطـف زهــرا مـرا گـدا کـرده فاطـمه جای خود که سنگم را فــضــۀ خــادمــه طــلا کــرده نام زهـرا که بـاطـنـاً سِرّ است حــاجـت عــالــمـی روا کـرده هر زمان روضه میروم حتماً شـک نـدارم که او صدا کـرده گـریـه کـنهای بـچـههـایش را سـر ســجــادهاش دعــا کــرده با خجـالـت به یاورش میگفت یک به یک درب خانۀ انصار رفـتـهای وا نـکـردهاند انـگـار نیمه شب شد دوباره زهرا جان همه خـوابـیـدهانـد و تـو بـیدار جـان من در میآیـد از تـن؛ آه جابجا میشـوی تو که هر بار بسـترت را بـیا و جـمعـش کن سـقـف خـانـه شـده ســرم آوار پیـش زینب کمی بخـنـد، اصلاً شـده حـتـی اگر چه بـالاجـبـار این شـب آخـری نـفـس هـایـت جان من را به لب رساند اینبار بعد از این قاتل علی اینهاست در و دیوار و کوچه و مسمار تا هـمـیـشه عـلـی بـدهـکـارت |